نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسنده
استادیار گروه ادیان ابراهیمی، دانشگاه ادیان و مذاهب، (sadeghnia@urd.ac.ir).
چکیده
کلیدواژهها
در ادیان ابراهیمی، همه چیز از خدا آغاز میشود و اساساً، دین موضوع رابطه انسان با خداست (بوبر، 67). به همین دلیل، خداپرستی در این ادیان یک باور پیچیده است که با تمام حوزههای ایمانی آنها در پیوند است؛ به این معنا که هیچ آموزه و یا حکمی نمیتوان یافت که تصور و یا تصدیق آن بر تصور و یا تصدیق خدا (با مؤلفههای فراوانش) در پیوند نباشد. پیچیدگی این باور بیشتر به دلیل تصویر پُر رمزورازی است که از خدا در این ادیان ارائه میشود؛ تصویری که براساس آن، مفهوم خدا از مؤلفههای مختلف و البته در برابر هم شکل میگیرد و البته تمام آن مؤلفهها بهصورتی روشن با دینداری و اخلاق این ادیان در پیوندند. همین امر سبب شده است که یکتاپرستی در ادیان توحیدی، از یک باور ذهنی و اعتقادی صرف فراتر رفته و ماهیتی اخلاقی به خود بگیرد.
گرچه سنت دیرین معلمان دین، بهویژه در ادبیات اسلامی، اخلاق را از عقاید جدا دانسته است و سنت متکلمان از بایدهای اخلاقی بحث نمیکنند؛ ولی مدعای روشن این نوشته آن است که در ادیان ابراهیمی، توحید یک امر اخلاقی است. این مسئله هم نه صرفاً به این معناست که ارزشهای اخلاقی بر فرض وجود خدای یکتا استوارند و تصوّر و تصدیق آن ارزشها به تصوّر و یا تصدیق خدا مبتنی است؛ بلکه به این معنا که خدای ادیان ابراهیمی که از آن سخن میگویند، خدایی است با کیفیتهای خاص که انسانها باید از آنها پیروی کنند. اگر چه ممکن است توحید از نظر کلامی و فلسفی و تلاشی که برای ماهیت خدا شده است، تبیینهای مختلفی داشته باشد؛ ولی نتایج اخلاقی یکتاپرستی تا اندازه زیادی همسان است. متون مقدس در این ادیان آشکارا اعلام میکنند که یکتاپرستی نه یک ایمان صرف که یک امر اخلاقی است و یکتاپرستان نهتنها به درستایمانان توصیف میشوند که به صحیحالاخلاقها نیز متصفاند و در مقابل، چندگانهپرستان، هم فاسدالایمان و هم فاسدالاخلاقاند.
نویسنده این مقاله خواهند کوشید تا با استناد به متون مقدس و تکیه بر مفهوم «خداگونگی» که مفهومی به نسبت مشترک در حوزه خداشناسی این ادیان است، نشان دهند که توحید چگونه در ادیان ابراهیمی یک امر اخلاقی به شمار میآید.
یکتاپرستی و ادیان ابراهیمی
«یکتاپرستی[1]» جوهر ایمان در ادیان ابراهیمی است. این اصل، اساس تمایز میان این ادیان و سنتهای دینی پیش از آنهاست. نقطه آغاز این ادیان، تحولی است که در مفهوم خداپرستی ایجاد کردند. در یکتاپرستی ادیان ابراهیمی خدا در کانون ایمان قرار میگیرد و همه چیز به تصوری معطوف است که از خدا شکل میگیرد. به همین دلیل است که حجم زیادی از آیات متون مقدس این ادیان، به توحید و نیز کیفیت خدای مورد نظرشان تأکید دارند. کتاب مقدس به یهودیان یادآور میشود که خدای آنان یکی است و نباید خدایی دیگر را پرستش نمایند (تثنیه، 4: 35 و 39؛ اول پادشاهان، 8: 60؛ اشعیا، 45: 5 و 6). بنابر محتوای کتاب مقدسِ یهودیان، وجود هستی مدیون یک خداست؛ خدایی که آفریدگار زمین و آسمان است، و از آنجا که انسان در صورت او آفریده شده است، همۀ انسانها با هم خواهر و برادرند ( cohen, Judaism، p.343). روشنترین عبارتی که بدون هیچ تأویلی بر این یگانگی دلالت دارد، عبارتی است از بخشی از سفر تثنیه که یهودیان هرروز در «نماز شماع»[2] آن را تکرار میکنند: «بشنو ای اسرائیل! خداوند خدای ما، خدایی یگانه است»(تثنیه، 4:6). سنت مسیحی نیز وقتی از وجود و یا ایمان به خدا سخن میگوید مراد «خدایی است واحد و حقیقی که در همهجا حاضر و متعالی است و در تثلیث اقدس، یعنی پدر، پسر و روحالقدس ظاهر شده است».( see: God in new Catholic Encyclopedia, v.6, pp270-322 and) براساس ایمان مسیحی، «ایمان به خدا در مسیحیت نوع تکاملافتۀ خداباوری است» (تیسین، بیتا، الاهیات مسیحی، ترجمه میکائیلیان، انتشارات حیات ابدی، ص. 88). در اسلام نیز جوهر همه تعالیم، تأکید بر یکتایی خداست و همه چیز از این آیه آغاز میشود که: )قل هو الله احد( (توحید: 1)؛ یعنی بگو که خدا یکتاست.
گرچه تفسیر یکتاپرستی در ادیان توحیدی سرشار از پیچیدگی و تفاوت است و توحید در نبیینهای کلامی و فلسفی این ادیان تفاوتهایی دارد، ولی نتایج اخلاقی آن تا اندازه زیادی همسان است (longermann,(2002):31). اساس این اشتراک اخلاقی در این است که ادیان ابراهیمی در این حقیقت با هم یکی هستند که تأکیدشان بر وجود خدا با آنچه شبیه این باور در میان اقوام دیگر وجود داشت، تفاوتی آشکار دارد. تصویری که متون مقدس این ادیان از خدا و توحید ارائه میدهند، صرفاً به جانشینی یک خدا به جای خدایان متعدد نمیانجامد؛ بلکه در این تصویر تازه از خدا، نگرشی تازه از شخصیت الهی پدید میآید که کیفیات رفتاری و اخلاقی زیادی را برای پیروان این ادیان به همراه دارد.
این ویژگی پیش از آنکه این ادیان از خدای یگانه سخن بگویند، و مشخصا پیش از یهودیت و حضور «یهوه» در تاریخ بنیاسرائیل، در خداپرستی دیگر ادیان وجود نداشت. در شرک هیچ کیفیت رفتاری وجود ندارد؛ بت و خدایان بتپرستان مانند خورشید، دریا، رعد و برق، آسمان و صور فلکی، از هرکیفیت اخلاقی به دورند و آنان که در برابر این موجودات سر تعظیم فرود میآورند، در پی اطاعت و ایجاد نوعی مشابهت و مماثلت نیستند. اما خدای ادیان ابراهیمی دارای شخصیت و صفات اخلاقی یگانهای است که تأکید متون مقدس بر آنها کمتر از تأکید این کتابها بر یگانگی خدا نیست.
مهمترین تحولی که یکتاپرستی ابراهیمی به همراه داشت، آن بود که خدای «پرستششونده» مشرکان به خدای «اطاعتشونده»ای تبدیل شد که دارای مجموعهای از دستورات است و بندگانش را به رعایت آنها ملزم میکند. در نتیجه این دگرگونی، رابطه میان خدا و انسان از سطح رابطهی «پرستشکننده» و «پرستششونده» فراتر رفته و به «اطاعتکننده» و «اطاعتشونده» ارتقا یافته است. تفاوت میان خدای پرستششونده و خدای اطاعتشونده آشکارتر از آن است که زیاده گفتن را الزام کند. بااینحال، دو نکته شایسته اشاره است:
توحید در میان سایر اقوام، بهعنوان یک اصل انتزاعی و ذهنی و نیز فاقد طرحی روشن از ارزشهای مشخص بود. برای نمونه، فلسفه یونان بهنوعی از یکتاپرستی میل داشت که تنها بهصورت فرضیهای ذهنی باقی ماند؛ درحالیکه خدای یهودیت (بهعنوان آغازکننده ایمان ابراهیمی)، خدایی بود با دستورهای روشن اخلاقی، و نیز خواست و ارادهای که نماد کمال اخلاقی است (بمفورد پارکز، ص 234). توحید در این ادیان الزامات اخلاقی فراوانی را در پی دارد. خدای یگانه در این ادیان، سخت اطاعتطلب است و بندگانش را به اطاعت محض از خویش فرا میخواند و چنین بر اطاعت از خویش تأکید میکند: «پس جمیع فرایض مرا نگاه دارید و آنها را بجا آورید. من یهوه هستم» (لاویان، 19: 30-35) و نیز: )ان الله ربی و ربکم فأعبدوه هذا صراط مستقیم( (آلعمران: 51).
در برابر این اطاعتطلبی، خدای ادیان ابراهیمی از هرگونه نافرمانی آزردهخاطر شده و گناهکاران را توبیخ و تنبیه میکند: «انتقام گناه پدران را از پسران تا پشت سیّم و چهارم از آنانى که مرا دشمن دارند مىگیرم، و تا هزار پشت بر آنانى که مرا دوست دارند و احکام مرا نگاه دارند، رحمت مىکنم» (خروج، 20/4)
خداگونگی
آموزه خداگونگی، به معنای رسیدن انسان به مقام «چونخدایی» و «شباهت الهی» است. نتیجه این وصال، دریافت موقعیت «تشبّه به خدا» و «اتّحاد با خدا» است. این آموزه نقطه محوری الهیات، اخلاق و عرفان در ادیان ابراهیمی است که با مفاهیم مختلفی به آن اشاره شده است. در یهودیت معمولا با واژه عبری «شخینا»[4] که به معنای «سکینه» و سکونت در خدا، «حضور الهی» و یا تجلی همیشگی خداست، بهاینمعنا اشاره میشود. در متون خاخامی، این واژه به معنای «چادر زدن» و سکونت خدا در میان قوم تلقی شده است (Ellen, 1986:236) که احتمالاً از این آیه به دست آمده است: «برای من یک میشگان (مسکن مقدس) بسازید؛ تا در میان ایشان ساکن شوم» (خروج، 25: 8).
در مسیحیت با عباراتی چون «زیستن در عیسی»[5] و یا «تعمید جستن در خدا»[6] به این مفهوم اشاره میشود؛ مفهومی که آیات پرشماری از کتاب مقدس به آن اشاره دارند؛ از جمله: «زیرا که برای من زیستن مسیح است و مردن نفع» (فلیپیان، 1: 21).
در اسلام نیز مفاهیمی چون «خلیفةالله» و «انسان کامل»[7] یا «فنای فیالله» به این معنا اشاره دارند. این مفهوم در تعابیر مختلفش، مفهومی عرفانی است و در حقیقت، معادل نجات و رستگاری و نیز کمال اخلاقی تلقی میگردد؛ مفهومی که قرآن کریم به آن این گونه اشاره میفرماید: )انی جاعل فی الارض خلیفه( (بقره: 24).
گرچه این مفهوم از نظر فلسفی به تعالیم فلسفی یونان شباهت دارد، ولی از منظر وجودشناختی در کتابهای مقدس ادیان ابراهیمی ریشه دارد. مهمترین عنصر یونانی این آموزه، واژۀ خداگونگی یا خدا شدن (تئوسیس)[8] است که با ادبیات خداشناختیِ کتاب مقدّس که بر تنزیه خدا و تعالی مطلق الوهیت تأکید دارد، بیگانه است. بااینحال، آیات فراوانی در کتاب مقدس عبری و مسیحی و نیز اعتقادنامههای ایمانی وجود دارد که معلمان اولیه یهود و آبای مسیحی از آنها بهعنوان اساس آموزۀ خداگونگی یاد کردهاند؛ از جمله: مزامیر که میگوید: «خدا در جماعت خدا ایستاده است» (مزامیر، 82: 2). بعدها عیسی با بهرهگیری از همین آیه و در پاسخ به کسانی که به دلیل ادعای خدایی او میخواستند سنگسارش کنند، میگوید: «آیا در تورات شما نوشته نشده است که من گفتم شما خدایان هستید؟» (یوحنا، 10: 34). در جاهای بسیاری از کتاب مقدس با عبارات مختلفی به این حقیقت اشاره شده است.
آموزه خداگونگی در ادبیات دینی این ادیان، به سیر تکامل انسان و بازگشتش به وضعیت نخستین اشاره دارد. در این ادیان به این حقیقت اشاره شده است که روح الهی در کالبد انسان دمیده شده است: (نک: پیدایش، 2: 7 ؛ حجر: 29) و او موجودی الهی و مقدس و شایسته تکریم و ستایش است. آنچه او را از این مرتبت به زیر کشاند، نافرمانی او در نزدیک شدن به شجره ممنوعه بوده است.
از آن پس، انسان در آرزوی بازگشت به آن مرتبه در تلاش است و کمال او که در پرتو اطاعت محض از دستورات خدا و زیست اخلاقی او حاصل خواهد شد، آن است که دوباره به آن مرتبت قدسی بازگردد. از نگاه الهیاتِ این ادیان، انسان با تواناییهایی چونان عقل، آزادی، اراده و قدرت، و مواهبی چون آفرینش در «صورتِ خدا» خلق شد. این ادیان تأکید دارند که انسان با این استعدادها و مواهب، به همراه امداد الهی میتواند و البته باید «شباهت الهی» را کسب کند؛ بدین معنا که استعدادهای وجودی صورت الهی را بالفعل کند؛ یعنی «خداگونه» شود.
در این راه، احکام و آموزههای اخلاقی صادرشده از سوی خدا، طریقی برای راهیابی به آن درجه از کمال و به فعلیت رساندن آن تواناییهای بالقوه هستند. در حقیقت طرح خدا برای خلقت انسان، خداگونگی و یا خلیفةاللهی بود؛ گرچه این طرح در هریک از این ادیان متفاوت از دیگری است.
«تقلید از خدا»[9]
«در پی خداوند خدای خود بروید» (تثنیه، 4: 24)
در میان اصول اخلاقی کتاب مقدس عبری، بیتردید مهمترین و منحصربهفردترین حکم اخلاقی این کتاب، «تقلیدکردن از خدا» است؛ حکمی که در آیات پرشماری از کتاب مقدس به آن اشاره شده است: «شما همگی مقدس باشید؛ زیرا من بهعنوان پروردگار شما مقدس هستم» (لاویان، 19: 2) و «اینک ای بنیاسرائیل! خداوند از شما میخواهد که از او بترسید، در مسیر او گام بردارید، به او عشق بورزید، و پروردگار خویش را با تمام وجود عبادت کنید»(تثنیه، 10: 12) و «پروردگار تو را برای انسانهایی مبعوث کرد که در نزدش مقدس هستند؛ به شرط آنکه همانگونه که به تو سوگند یاد کرد، فرمانهای او را اجرا کنند و در مسیر او گام بردارند» (تثنیه، 9: 29) در این آیات و نمونههایی از این دست، دو دستور روشن وجود دارد: تقدس (به دلیل آنکه خدا مقدس است) و تقلید از خدا.
مراد از تقلید از خدا در کتاب مقدس عبری آن است که انسان شیوههای رفتار خدایی را دنبال کند و تا جایی که برای بشر ممکن است خدایی بشود و در نهایت، هرچه بیشتر «شبیه خدا» شود. اساس این اندیشه آن است که میصواهای یهودی از تصویر خدا برگرفته شدهاند (Christopher, 2011: 121) و این یعنی انسان از صفات خدا پیروی کند؛ یعنی پاک گردیدن و عادل شدن و خردمند گشتن در همین زمین. در پی این اصل اخلاقی است که بنیاسرائیل مکلّف میشوند که برهنگان را بپوشانند (پیدایش، 18: 1) همانگونه که خدا برهنگان را جامه پوشانید (پیدایش، 3: 21). به عزاداران تسلیت دهند آنگونه که خدا به عزاداران تسلیت داد (پیدایش: 25: 11) و مردگان بیکس را به خاک بسپارند (سوطا، 14: الف) آنسان که خدا چنین کرد (تثنیه، 34: 6) و در نهایت انسان لازم است شفیق، دیرخشم، و کثیرالاحسان باشد؛ بدانسان که خدا این گونه است (خروج، 34: 6).
مبنای نظری تقلید از خدا در کتاب مقدس، اصل پراهمیتی است که بر آفرینش انسان در صورت خدا تأکید دارد: «و خدا گفت: آدم را بهصورت ما و موافق و شبیه ما بسازیم» (خروج، 2: 26) در مجادلۀ معروف میان دو حاخام یهودیِ صاحب میشنا، اهمیت این اصل بیش از پیش آشکار میگردد. این دو حاخام، «ربی عقیوا»[10] و «ربی بنعزای»[11] هستند. این دو مفسر میشنایی در مشاجرۀ معروف خود، این پرشس را بررسی میکنند که مهمترین اندرز تورات چیست؟ به عقیده عقیوا، مهمترین اندرز تورات این است که: «بر شما لازم است به همنوع خود، چون خویشتن عشق بورزید» (لاویان، 8: 19)؛ در مقابل، بنعزای معتقد است: این آیه که «خدا انسان را در صورت خود آفرید»، دارای اهمیت ممتازی است. آنچه در این مجادله به چشم میآید، این است که در واقع هیچ نزاع و اختلافی میان این دو نفر وجود ندارد؛ زیرا، در حقیقت، هردو بر این نکته اصرار دارند که خلقت انسان در صورت خدا مهمترین آموزه تورات است؛ با این نفاوت که بنعزای آیهای را که عین آن اصل را بیان نموده ذکر کرده ولی عقیوا آیهای را که بیان کننده روشنترین نتیجۀ اخلاقی آن است، بیان داشته است.[12]
تقلید از خدا در یهودیت تا آنجا ادامه خواهد یافت که انسان به مقامی برسد که در ادبیات عرفانی این دین به آن «شخینا» گویند. شِخینا، به معنی «حضور الهی»، عامترین اصطلاح یهودی برای مفهوم حلول خدا در جهان هستی و نشانگر نزدیکی و مهرورزی خدا به نوع بشر است. گناهانِ آدمی نیروهای شر را قادر میکند که شخینا را در اختیار بگیرند و جریان یادشده را به هم زده، باعث درهمریختگی و بروز بلایا در جهان شوند؛ اما تقلید از خدا سبب میشود که انسان هرچه بیشتر، خود را به خدا نزدیک احساس کند، تا بدان اندازه که در او ساکن شود (هیلنز، 1386: 411).
اقتدا به عیسی[13]
«هرکس صلیب خود را برنداشته، از من تبعیت نکند، لایق من نباشد» (متی، 10: 38).
«من و پدر یک هستیم» (یوحنا، 10: 30) همین عبارت کوتاه و البته بسیار بااهمیت کافی بود که مفهوم «تقلید از خدا» در سنت دینی یهودی به «تشبُّه به مسیح» در مسیحیت تبدیل شود. این آموزه که منازعات بسیاری را در دنیای مسیحیت برانگیخت و در نهایت در شورای نیقیه به همذاتی خدا و عیسی ختم شد،[14] سبب شد که عیسی مسیح به جای خدا (و البته بهعنوان خدا) در کانون اخلاق مسیحی جای گیرد و در نتیجه، پیروی از خدا به تبعیت از مسیح تبدیل شود.
به همین دلیل است که هسته مرکزی اخلاق در اناجیل بر دو پایه استوار است: خودانکاری (جنبه سلبی اخلاق) و اطاعت از عیسی (جنبه ایجابی اخلاق)؛ به این بیان که در اخلاق اناجیل، کسی که میخواهد اخلاقی زیست کند، در گام اول باید خود را که نمادی است از غیرخدا، انکار نماید. این را با نفی غیر خدا و اطاعت از غیر خدا در یهودیت مقایسه کند. در گام بعدی عیسی را تقلید کند و تا پای جان او را همراهی کند: «اگر پدر و مادر خود را بیش از من دوست بدارید، لایق من نیستید و اگر پسر و دختر خود را بیش از من دوست بدارید، لایق من نیستید. اگر نخواهید صلیب خود را بردارید و از من پیروی کنید، لایق من نمیباشید. اگر بخواهید جان خود را حفظ کنید، ان را از دست خواهید داد؛ ولی اگر جانتان را به خاطر من از دست بدهید، ان را دوباره بدست خواهید آورد» (متی، 10: 37-39).در جایی دیگر، عیسی در پاسخ به جوانی که راه رسیدن به ملکوت را از او میپرسد، میگوید: «تو فقط یک چیز کم داری: برو هرچه داری بفروش و پولش را به فقرا بده که در آسمان گنجی خواهی یافت. آنگاه بیا و مرا پیروی کن» (مرقس، 10: 12)در این نصیحت کوتاه، نخست به رهایی از همه تعلقات تأکید شده و پس از آن به پیروی کامل از عیسی.
آموزه خداگونگی در مسیحیت با «ایرنایوس» شروع شد. مراد ایرنایوس از این مفهوم، تکامل انسان و بازگشت او به وضعیت نخستین با مشارکت در مسیح بود. بعدها این «کلمنت اسکندرانی» بود که اصطلاح خداگونگی را به شکل کامل مطرح کرد. کلمنت خداگونگی را در مفهوم کمال اخلاقی به کار برد. او ویژگی عارف را رسیدن به اشراق و شهود رودرروی خدا در قلب پاک میداند که مقدمۀ ورود به زندگی توحیدی است؛ در نتیجه او در عرفان مسیحی مفهوم خداگونگی را که نتیجه منطقی آموزه «اتّحاد با عیسی» است، هدف عارف میداند.[15]
«پترونیوس ماکسیموس»[16]، دیگر الهیدان مسیحی دوره آبای مسیحی معتقد است: « بنیان محکم امید برای خداگونگی طبیعت بشر، تجسد خداست که انسان را خدا میسازد. به همان اندازه که خدا انسان شد (منظور او تجسد عیسی است) انسان هم میتواند خدا بشود.»[17] مراد ماکسیموس از این سخن آن است که پیشتر آتاناسیوس هم گفته بود: «او انسان شد تا ما بتوانیم خدا بشویم».
در حقیقت، تجسّد و فدیه عیسی در همین راستا معنا میشود. در این تفسیر، «آدم» کامل و در صورت الهی خلق شده بود، امّا نه به آن معنا که بالفعل با خدا اتحاد دارد؛ بلکه به این معنا که انسان توانایی رسیدن به این مقام را دارد. او باید این شباهت الهی را کسب کند. تا پیش از عید پنجاهه و برخاستن عیسی از قبر، انسان میبایست با تن دادن به شریعت و احکام اخلاقی تورات، به این وصال امیدوار باشد؛ اما پس از آن و با فدیهشدن عیسی، انسان با ایمان آوردن به او و رسیدن به مقام «تشبِّه به مسیح»، به مقام اتحاد الهی و مشارکت با مسیح نایل میآید.[18]
آیینهای مقدس مسیحی، مهمترین ابزاری هستند که تبدل انسان را از موجودی جسمانی به موجودی مقدس و خداگونه فراهم میآورند. در میان آیینهای یادشده، غسل تعمید و عشای ربانی، از باقی مهمترند. مسیحیان معتقدند که در «تعمید»، روحالقدس طبیعت جسمانی و آلوده انسان را باززایی میکند و انسان را در صورتِ ظاهریاش تطهیر میکند و به او قدرت میبخشد تا به شباهت خدا برسد. اما عشای ربانی موجب میشود تا شباهت الهی به طور کامل تحقق یابد. از نگاه الهیات مسیحی، انسان با اجرای عشای ربانی، به اتّحاد حقیقی با عیسی مسیح میرسد. به عبارت دیگر، در تعمید، تولد ثانوی و روحانی روی میدهد و با عشای ربانی، فرد با مشارکت در مسیح به خداگونگی میرسد.(نک: توماس، کلام مسیحی، ترجمه حسین توفیقی) وقتی فرد به خداگونگی میرسد، در حقیقت عضوی از اعضای بدن مسیح میشود و در نهایت به مقامی میرسد که پولس به آن «پسرخواندگی» میگوید.
اسلام و «خلیفةالله»
در اسلام، نیز خداگونگی چونان یهودیت در تبعیت محض از خدا و پرهیز از پیروی غیر او مطرح است. به همین دلیل، در قرآن بر لزوم اطاعت از خدا و نیز پرهیز از تبعیت غیر او تأکیدات آشکار و فراوانی وجود دارد. در این آیات، خداوند به مطیعانش وعدههای بسیار میدهد و مخالفان و نافرمانان را به عذاب دوزخ تهدید میکند. نتیجه این تبعیت محض، رسیدن انسان به مقامی است که در ادبیات عرفانی به آن «خلیفةاللهی» میگویند. خلیفةالله یا انسان کامل، مانند آینهاى است که در پهنه نظام کیهانى، خدا را بهخوبى آشکار میکند، و به همین جهت است که خدا او را در معرض همه اسما و اوصاف خود قرار داده است: )و علّم آدم الأسماء کلّها» (بقره: 31). به بیان دیگر، از آنجا که انسان کامل، مظهر الهى است، جامع و مظهر همه اسماى او نیز خواهد بود؛ همان اسمایى که خداوند متعال، بهصورت علم لدنى، به انسان کامل آموخته است.
در واقع از آنجا که خلیفه، به معناى مظهر است و خداوند داراى اسما و صفات گوناگونى است، انسان کامل نیز مظهر این اسما خواهد بود. برای مثال، خداوند به هرچیزى دانا و بر هر چیزى تواناست و زندهاى است که هرگز نمىمیرد. ازاینرو، انسان کامل کسى است که به اذن الهى به )کل شىء علیم و قدیر و الحى الذى لا یموت( است. البته این اسما به مقدارى که در جهان امکان ظهور دارد و میسّر است، براى انسان کامل نیز مقدور است.
خلافت انسان از خدا بر آیه )و اذ قال ربک للملائکه انى جاعل فى الارض خلیفة((بقره: 30) منطبق است. از شأن خلافت است که خلیفه با اوصاف و کارهایش، از کسى که او را جانشین کرده است، حکایت کند. البته خلافت انسان، در حقیقت امکانی است که خدا برای او فراهم آورده است. انسان باید این توانایی را به فعلیت برساند و خود را به آنچه خدا از او خواسته، ملتزم نماید. پس خلیفةالله در زمین باید به اخلاق خدایى متخلق شود؛ آنچه خدا اراده مىکند، اراده نماید و انجام دهد و قضای الهى را بانجام رساند و از راه خدایى تجاوز نکند. معناى«خلیفه» آن است که مظهر «مستخلف عنه» باشد و کار وى را کند.
پس آثار قدرت الهى از دست «انسان کامل» ظهور مىکند و او نیز- که مظهر آن اصل است- محیط بر همه چیز مىشود. در واقع آثار احاطه تام حضرت حق، از نیروهاى ادراکى و تحریکى انسان کامل ظاهر مىشود و این اوج مقام انسانیت است که نمىتوان آن را متوقف و محدود ساخت (مکارم شیرازی، 6/ 127-129). به بیانی دیگر، در واقع «خلافت» مرتبهاى است جامع جمیع مراتب عالم هستى و چون انسان کامل، داراى چنین مرتبهاى است جانشین و خلیفه خداوند متعال به شمار مىرود (انسان کامل از دیدگاه نهجالبلاغه، ..: 71-73).
خلیفه الهی یعنی انسان کامل و کسی که به مقام شباهت الهی رسیده است. برایناساس، انسان کامل همچون آینهای است که جلوههای ذاتی و اسمایی خداوند را به بندگانش منعکس میکند. وی در این مقام، به اصطلاح دارای قرب فرایض است و خداوند صاحب جوارح اوست (مقایسه کنید با پسرخواندگی در مسیحیت)؛ لذا همۀ حقوق و ارزاق موجودات، بهواسطه او به بشر میرسد. اما نتیجه دیگری که از این مقدمه به دست میآید، این است که با شناخت انسان کامل میتوان به معرفت خداوند نیز نایل شد؛ زیرا وی آینه و مظهر جمیع اسمای خداوند و تجلیات او بوده و با فعل خویش، به آن مقولات عینیت میبخشد، ازاینرو، شناختن او مرادف با شناخت حق است. انسان کامل دارای مقام قرب نوافل نیز هست؛ به این مفهوم که سمع و بصر خداوند در میان مخلوقات است و دعا و مناجات، حمد و ثنا، و عجز و لابۀ بندگان، از طریق او به حقتعالی میرسد. البته لازم به ذکر است که فضایل فوق، برای انسان کامل جنبۀ اکتسابی ندارد؛ یعنی هیچکس نمیتواند به خواست و کوشش خودش به انسان کامل تبدیل شود؛ بلکه این موضوع کاملا به انتخاب و ارادۀ خداوند بستگی داشته و اصطلاحا امری موهبتی است.
جمعبندی
در ادیان ابراهیمی، یکتاپرستی صرفا به معنای جابهجایی چندگانهانگاری خدا با یگانهانگاری خدا نیست. ایمان به خدای یکتا به معنای پذیرش الزامهایی اخلاقی است که از جانب خدای یگانه صادر شدهاند. این ادیان تأکید دارند که خدا بر تمام هستی فرمانروایی دارد، اطاعتطلب است و سطح رابطهاش با انسان را از سطح ستایش (که در چندگانهپرستی بود) به اطاعت بالا برده است. در تصویری که ادیان ابراهیمی از خدا ارایه میدهند، خدا دارای کیفیات اخلاقی است و انسان ملزم است که آن کیفیات را فرا گرفته و به آن عمل کند. غایت توحید در این ادیان رسیدن به کمال اخلاقی است و کمال اخلاقی چیزی جز «خداگونگی» نیست.
مفهوم «چونخدایی» از مفاهیم کلیدی و اساسی ادیان ابراهیمی است که در این سه دین، بهعنوان نقطه تلاقی خداپرستی و اخلاقی شمرده میشود. هر سه دین با مفاهیمی به ظاهر متمایز، ولی هممعنا، بر این تأکید کردهاند که غایت اخلاق، رسیدن به مقامی است که در آن انسان به خداگونهترین شکل میرسد. مفهوم خداگونگی در یهودیت با عبارت «چون خدایی» بیان شده است (برابر سفر پیدایش) و در مسیحیت و با تلقی حضرت عیسی، بهعنوان خدا، این مفهوم با عبارت «زندگی کردن در عیسی[19]» بیان میشود و در اسلام نیز خداگونگی در عبارت «خلیفةالله» نمایان شده است.
این سه مفهوم، گرچه به ظاهر با هم فرق دارند، اما هر سه مفهوم بر این تأکید دارند که انسان باید از « خدا تقلید» کند تا به «حیات قدسی» خود دست یابد. در هر سه دین، انسان تجربه و امکان رسیدن به این مقام را دارد؛ زیرا در این مقام آفریده شده است و اگر نبود ماجرای هبوط آدم که نیای انسان است، او هنوز در همان مقام باقی مانده بود. هبوط موهبت حیات قدسی را از انسان گرفت؛ ولی مهرورزی خدا و بندهنوازیاش سبب شده است که این امکان برای انسان وجود داشته باشد که با تبعیت محض از خدا و فنا کردن ارادهی خود در اراده خدا، به آن شکوه ازدسترفته بازگردد.
[1] - Monotheism
[2] -shema prayer
[3] - هود: 113
[4] - Shekhinah.
[5] - Living in the Christ .
[6] - Baptism in the God.
[7] - اصطلاح «انسان کامل» برای اولین بار از سوی محییالدینبن عربی (560-638ق) به کار رفته است. در آموزههای عرفانی ابنعربی، اندیشه انسان کامل از جایگاه فخیمی برخوردار است. پس از ایشان، دو عارف نامی دیگر، عزیزالدین نسفی (م: حدود 700ق) و عبدالکریم بن ابراهیم گیلانی – جیلی - (767-832ق) هریک کتابی را با عنوان «انسان کامل» به رشته تحریر در آوردند و به شرح و بیان دیدگاههای ابنعربی پرداختند. انسان کامل در عرفان اسلامی، انسانی است که جامع اسما و صفات خداوند است و روح و جان او چنان صیقل یافته که وجه خدا را بهصورت تام و کامل منعکس ساخته است.
[8] - Theosis.
[9] - Imitation Dei.
[10] - Akiba.
[11] - Ben Azzai .
[12] - see: ETHICS OF JUDAISM in Encyclopedia of Judaism.
[13] - Imitation of Christ.
[14] - J. N. D. Kelly, Early Christian Doctrianes, p. 252.
[15] - Smith, Margarent, The way of the Mystics (The erly Christian Mystic and The rise of the Sufism), London, 1997, p. 535.
[16] - Flavius Petronius Maximus.
[17] - Maximus the Confessor, “Contemplative and active Texts”, Early Father from The Philokalia, E .Kadloubovsky and G. E. H. Palmer (trans. & eds), Oxford, 1973, p. 368.
[18] - see: Stavropoulos, Christofors, “Partaker of Divine Nature”, Eastern Orthodox Theology, Daniel B. Clendenin (ed.), Michigan, Paternoster press, 2004, p. 187.
[19] - Living in the Christ .